کد مطلب:41838
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:17
داستان رسولان انطاكيه در تفسير مجمع البيان مرحوم طبرسي چگونه نقل شده است؟
مفسر عاليقدر «طبرسي» در «مجمع البيان» چنين ميگويد حضرت مسيح دو فرستاده از حواريين به شهر انطاكيه فرستاد، هنگامي كه آنها به نزديكي شهر رسيدند پيرمردي را ديدند كه چند گوسفند را به چرا آورده بود او همان «حبيب» صاحب «يس» بود، آنها بر او سلام كردند پيرمرد جواب داد و پرسيد شما كيستيد؟ گفتند فرستادگان عيسي هستيم، آمدهايم شما را از عبادت بتها به سوي عبادت خداوند رحمان دعوت كنيم.
پيرمرد پرسيد آيا معجزه و نشانهاي هم داريد؟
گفتند آري بيماران را شفا ميدهيم، و نابيناي مادرزاد و مبتلا به «برص» را به اذن خداوند بهبودي ميبخشيم.
پيرمرد گفت من فرزند بيماري دارم كه سالها در بستر افتاده.
گفتند با ما بيا تا به خانه تو برويم و از حالش خبر گيريم.
پيرمرد همراه آنها رفت و آنها دستي بر تن فرزند او كشيدند، به فرمان خدا سالم از جاي برخاست!
اين خبر در شهر پخش شد و به دنبال آن خداوند گروه كثيري از بيماران را به دست آنها شفا داد.
آنها پادشاهي بتپرست داشتند، خبر به او رسيد آنها را فراخواند و پرسيد شما كيستيد؟ گفتند فرستادگان عيسي هستيم، آمدهايم تو را از عبادت موجوداتي كه نه ميشنوند و نه ميبينند، به عبادت كسي كه هم شنوا و هم بيناست دعوت كنيم.
پادشاه گفت آيا معبودي جز خدايان ما وجود دارد؟
گفتند آري همان كسي كه تو و معبودهايت را آفريد؟
پادشاه گفت برخيزيد! تا من درباره شما انديشه كنم (و اين تهديدي نسبت به آنها بود) سپس مردم، آن دو را در بازار گرفتند و زدند.
ولي در روايت ديگري چنين آمده كه دو فرستاده عيسي(ع) دستشان به پادشاه نرسيد و مدتي در آن شهر ماندند، روزي پادشاه از قصر خود بيرون آمده بود، آنها صدا را به تكبير بلند كرده و نام «الله» را به عظمت ياد كردند، پادشاه در غضب شد و دستور حبس آنها را صادر كرد، و هركدام را يكصد تازيانه زد.
هنگامي كه اين دو فرستاده مسيح تكذيب شدند و مضروب گشتند حضرت مسيح(ع) «شمعون الصفا» را كه بزرگ حواريين بود به دنبال آنها فرستاد.
«شمعون» به صورت ناشناخته وارد شهر شد، و طرح دوستي با اطرافيان شاه ريخت، آنها از دوستي او لذت بردند، و خبر را به پادشاه رسانيدند، او نيز از وي دعوت كرد و از همنشينان خود قرار داد و احترام نمود.
«شمعون» روزي گفت اي پادشاه! شنيدهام دو نفر در حبس تو زنداني شدهاند، و هنگامي كه تو را به غير آئينت خواندهاند آنها را زدهاي؟ آيا هيچ به سخنان آنها گوش فرا دادهاي؟!
شاه گفت خشم من مانع از اين كار شد.
«شمعون» گفت اگر پادشاه صلاح بداند آنها را فراخواند، تا ببينيم چه چيز در چنته دارند؟
پادشاه آنها را فراخواند. «شمعون» (گوئي هيچ آنها را نميشناسد) به آنها گفت چه كسي شما را به اينجا فرستاده است؟!
گفتند خدائي كه همه چيز را آفريده، و هيچ شريكي براي او نيست.
گفت نشانه و معجزه شما چيست؟
گفتند هر چه تو بخواهي!
شاه دستور داد غلام نابينائي را آوردند و آنها به فرمان خدا او را شفا دادند، پادشاه در تعجب فرو رفت، در اينجا شمعون به سخن درآمد و به شاه گفت آيا اگر چنين درخواستي از خدايانت ميكردي آنها نيز قادر بر چنين كاري بودند؟
شاه گفت از تو چه پنهان كه خداياني كه ما ميپرستيم نه ضرري دارند، و نه سود و خاصيتي!
سپس پادشاه به آن دو گفت اگر خداي شما بتواند مردهاي را زنده كند ما به او و به شما ايمان ميآوريم.
گفتند خداي ما قادر بر همه چيز هست.
شاه گفت در اينجا مردهاي است كه هفت روز از مرگ او ميگذرد هنوز او را دفن نكردهايم، و در انتظار اين هستيم كه پدرش از سفر بيايد.
مرده را آوردند و آن دو آشكارا دعا ميكردند، و شمعون مخفيانه، ناگهان مرده تكاني خورد و از جا برخاست و گفت من هفت روز است كه مردهام و آتش دوزخ را با چشم خود ديدهام، و من به شما هشدار ميدهم همگي به خداي يگانه ايمان بياوريد.
پادشاه تعجب كرد، هنگامي كه شمعون يقين پيدا كرد كه سخنانش در او مؤثر افتاده، او را به خداي يگانه دعوت كرد و او ايمان آورد، و اهل كشورش نيز به او پيوستند هر چند گروهي به كفر خود باقي ماندند».
نظير اين روايات از امام باقر و امام صادق(ع) نيز نقل شده است هرچند در ميان آنها تفاوتهائي وجود دارد.
ولي با توجه به ظاهر قرآن، ايمان آوردن اهل آن شهر بسيار بعيد به نظر ميرسد چرا كه قرآن ميگويد آنها به وسيله صيحه آسماني هلاك شدند.
ممكن است در اين قسمت از روايت اشتباهي از ناحيه راوي صادر شده باشد.
قصه هاي قرآن
حضرت آيت الله مكارم شيرازي
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.